همشهری آنلاین؛ سرنخ:شروع این پرونده به ۲۲ شهریور امسال برمی گردد. آن روز به قاضی وحیدناصری بازپرس جنایی تهران خبر رسید که زنی ۴۰ ساله در یک مدرسه غیرانتفاعی در غرب تهران به قتل رسیده است. مقتول سرایدار مدرسه بود که به همراه شوهر و دو فرزندش در آنجا زندگی می کرد. عامل جنایت کسی جز شوهر این زن نبود که ساعتی بعد از قتل، دستگیر شد. قاتل در بازجوییها به قتل همسرش اعتراف کرد و مدعی شد که می ترسیده همسرش به خاطر اعتیاد او از وی جدا شود و او را تنها بگذارد. او صبح دیروز برای انجام تحقیقات بیشتر به دادسرای جنایی تهران منتقل شد و ادعای تازه و عجیبی را مطرح کرد.
گفت و گو با متهم
انگیزه ات از قتل همسرت چه بود؟
نمی دانم. من صداهایی عجیبی می شنیدم و این صداها بود که مرا هدایت می کرد.
قبلا گفته بودی که به خاطر ترس از جدایی، جان او را گرفتی؟
خب همان صداهای عجیب مدام در گوشم می گفت که همسرت می خواهد از تو جدا شود و به همین دلیل بود که جانش را گرفتم. البته فکر می کنم مواد مخدر هم در شنیدن این صداهای عجیب بی تاثیر نبوده است.
چند وقت است که معتادی؟
۱۵ سالی می شود. شیشه و متادون مصرف می کنم.
ظاهرا اختلافت با همسرت به خاطر اعتیادت بوده است؟
همسرم بیش از ۱۰ مرتبه مرا به کمپ فرستاد و در آنجا بستری شدم تا ترک کنم اما بی فایده بود چون هر بار که از کمپ خارج می شدم بلافاصله به سراغ مواد می رفتم. اما من از ۵ سال پیش بیمار شدم. مدام صدای همسر و پسر صاحب خانه سابقم را در گوشم می شنیدم. این صدا مرا هدایت می کرد. مدام به من می گفت: «زندگی ات چرا اینطوری شده است؟» همسرت دروغ می گوید و می خواهد به تو خیانت کند. بچه هایت را کتک بزن. حتی صداها در خواب هم به سراغم می آید و مدام در گوشم این حرف ها را نجوا می کردند. راستش را بخواهید هر وقت که مواد را کنار می گذارم این صداها بیشتر می شود.
برای فرار از این صداهای آزاردهنده، اقدام درمانی انجام ندادی؟
بارها به روانشناس و روانپزشک مراجعه کردم، دارو گرفتم اما فایده ای نداشت. صداها به هیچ عنوان قطع نمی شدند. درواقع صداها بود که مرا تهدید می کردند مواد را ترک نکنم. تصور کنید ۵ سال است که در این وضعیت آزاردهنده زندگی می کنم و جهنم برایم ساخته اند.
برگردیم به روز حادثه، چه شد که جان همسرت را گرفتی؟
روز حادثه از محل کارم به خانه آمدم. همسرم در حال آشپزی بود و مثل همیشه باهم جر و بحثمان شد. همانطور که من و همسرم باهم دعوا می کردیم، صداها در گوشم می گفتند او می خواهد طلاق بگیرد و با شخص دیگری ازدواج کند. اگر او را از بین نبری، از تو طلاق می گیرد. همین شد که چاقویی برداشتم و دیگر جز صداهای مادر و پسر چیزی نشنیدم. به سراغ همسرم رفتم تا دستورصداها را اجرا کنم. ما در طبقه سوم مدرسه زندگی می کنیم. همسرم سرایدار است و من نقاش ساختمانم. همسرم وقتی متوجه شد که قصد کشتن او را دارم به طبقه اول مدرسه فرار کردم. من دنبالش رفتم و با ضربات چاقو جانش را گرفتم. وقتی همسرم را به قتل رساندم صداها در گوشم نجوا کردند و گفتند: «خوب کاری کردی که او را کشتی. اگر او را نمی کشتی ممکن بود او بلایی سرت بیاورد. انقدر صداها قوی بودند که صدای بچه هایم را نمی شنیدم که التماسم می کردند تا مادرشان را رها کنم.»
بعد از قتل چه کردی؟
فرار کردم. حین فرار یکی از همسایه ها جلویم را گرفت اما با تهدید چاقو موفق شدم از دست او فرار کنم. رفتم در انباری محل کارم پنهان شدم و شیشه کشیدم. باز صداها را شنیدم که دستور می داد جایت را عوض کن تا دستگیر نشوی اما من قبل از فرار گیر افتادم. الان هم صداها را می شنونم که به من می گویند کار اشتباهی نکردی، پشیمان نباش، اما من خیلی پشیمانم و دلم می خواهد هر چه زودتر قصاص شوم.
نظر شما